شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

ای خدای خوب

...

ای خدای خوب
که به دامن خورشید پناه برده‌ای 
ای متعال فراری 
در صبح تهران
ظهر آبادان 
غروب زاهدان 
به جریان خونم وارد شدی
و این سرزمین به صورتم پاشیده شد
و من ریختم به خرمشهر
با یک چمدان و یک جفت النگو و من ریختم به تهران با یک چمدان و یک لنگه‌کفش
و تمام بیمارستان‌ها را گشتم
و تمام دیوانه‌خانه‌ها را
تو خوانا نیستی
دست‌خط ندارم من 
و تو خوانا نیستی
به من بگو
به این صحرای عربی
که سینه‌ی من است بگو
روسپی‌خانه را چگونه اختراع کردی
می‌خواستم به خیابان بروم
آتش بود
می‌خواستم به خانه بیایم
آتش بود 
و معابر را برهنه کرده بودند
و از انحناهایم نمی‌گذشتند 
به من بگو
روسپی‌خانه را...
موهای بریده‌ام در جیب‌های توست
چگونه توانستی آن طیف نارنجی را 
به کبودی گنبدها ببری
و از دندان‌های شهیدم 
کلید بسازی 
تو خوانا نیستی ای توانا 
ای خون
و جای کمربند‌ها بر تنم تویی
نامت از شکنجه‌ام کم نمی‌کند
اسامی‌ات شکنجه‌گاه من است
ای  توانا
ای خدایی که به جاده‌ها پناه برده‌ای 
و از نگاه‌کردن به رنگین‌کمان واهمه داری
دست‌هایم را بگیر
و به قلب سوخته‌ام پناهنده شو. 
 

معصومه  داوودآبادی

شعرها

دو شعر از پوران کاوه

دو شعر از پوران کاوه

پوران کاوه

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

جواد محمدی فارسانی

نفیسه قانیان

جای امن

جای امن

واهه آرمن