در مقامات حریری آمدهست
پیکرت زیبا حریر مادهاست
شیخ ما گفته به مرصادالعباد
که دهانت تنگهی مرصادهاست
پیش تو سامانیان سامان گرفت
شیخ خرقان خرقه در زندان گرفت
دشنه را از دست زندانبان گرفت
عشق جاناجانِ جانآزادهاست
بیستون با تو غبارآیینترین
نیلِ آواره بخارآیینترین
خفته طوفان پیش تو، کی گفته این
عشق تنها سهم آتشزادهاست؟!
عشق تو فصل خصوصی من است
مرگ در دامت عروسی من است
زیرورو شد اصلم و نسلم روشن است
وادی وارونی بنیادهاست
تا به خواب ناز در خود میروی
میشوی الگوی رقص مولوی
چشم تو آموخته در مثنوی
عشق نجواخانهی فریادهاست
شیخ صنعان دیده در دریای روم
غرق چشمان تو شد بحرالعلوم
عشق تو درسی نه چون در سینههاست
قلبِ عاشق مغزِ استعدادهاست
عشق یعنی عطر ماه و راهِ تو
میچکد از اشهداللهِ تو
خستهام واعظ که در درگاهِ تو
چاه فصل ممتد ارشادهاست
زندگی بیشعر مرگی واقعیست
شعر رقصنده به عشقِ عشق زیست
عشق مثل بوسه یک رخداد نیست
عشق پشت پردهی رخدادهاست
خالق صد گونه دریا میشویم
بانی پرواز گلها میشویم
همزمان با هرچه فردا میشویم
عشق تسلاخانهی ایجادهاست
عشق تو در قلب پیران دین شده
عزمشان تکرار بنجامین شده
رفتنت کازابلانکاگین شده
جاذبه نیرویش از غمبادهاست
بوعلی مجذوب قانون تو شد
شاملو در شعر، موزون تو شد
در کلاس عاشقی، زانوزده
پیش چشم وحشیات استادهاست
عاشق هر کس که باشی از یقین
متصل هستی به هستیآفرین
عاشقی کن در تن آتش ببین
گل به گل، سرچشمهی امدادهاست
عاشقی که در شب چشمت گم است
شاهِ شاهان مهرداد دوم است
عاشقی از دورهی او سکه شد
مُهرِ نام او مرام رادهاست
در لباس یک قلندر جبرئیل
بست بر اعجاز چشمانت دخیل
صد اناالحق زد پس از آن وحی شد
کفر عاشق بهترین الحادهاست
عاشقان تا دلبراللهی شدند
دانههای شن همه ماهی شدند
سوی اقیانوسها راهی شدند
آسمان غرق مبارکبادهاست
سکته خواهم کرد، اگر ترکم کنی
کاش گاهی بیهوا درکم کنی
میکشم ناز تو را در هر تنی
عاشقی سرفصل استمدادهاست
دوست داری عاشقت حیران شود
بندهی لرزندهی سلطان شود
از سر زلف تو آویزان شود
ناز تو آغاز استبدادهاست
کارآگاهان مویرگگون سوی تو
موشکافان موبهمو در موی تو
مویهزن از حلقهی گیسوی تو
گمترین در موی تو موسادهاست
عمر من اندازهی واژانهایست
خیره در تو، آنسوی هر هست و نیست
غیر من کی رفته، جسته، یافته
دلبری که در صف جلادهاست؟!
عاشقی با یک نظر پیش آمد و...
ناگهانی، بیخبر پیش آمد و...
هرچه باد مست میآرد به دست
بردهی بادهپرستِ بادهاست
بیهقی در صد سند داده نشان
هر کجا که رفتهای دامنکشان
خانهی پروانه بر آتشفشان
ریشهی هر بیشه در پولادهاست
آسمان فرش سلیمانت کمان
مرزِ آغوش خودش را شد نشان
گلهی شیران به غارت رفت از آن
آهوان چشمی که از صیادهاست
اینکه در جامهدرانهایش چنین
خسرو آواز شد دشتینشین
گوشهی چشم تو یا قلب زمین
رنگ شهرآشوبش از بیدادهاست
کوه موم دست کودکها شده
شکل شیرین عروسکها شده
قصر شیرین ـ در خبرها آمده ـ
کوچهکوچه در پی فرهادهاست
اشک اشکانیِ تو دریاترین
چین پیشانیِ تو دیوار چین
خاکبازیِ تو اهرام و زمین
نزد تو گهوارهی نوزادهاست
اشکِ مستت سرنمونِ نسل آب
مینیاتوریترین شکل شراب
خطخطیهای تو شش بوسه به خواب
آرمانِ مکتب بهزادهاست
خط بعدی را که چشمانت سرشت
خط سوم شد پس از نینامه زشت
آنچنان پیدا که مولانا نوشت:
«در خط بینور شمس ایرادهاست»
خواب دیدم گم شدم در آسمان
ابنسیرین گفت بعد از شش زمان
نور شعر و خانهی تو بیگمان
از فروغ چشم فرخزادهاست
مشتی از خاک تو را برد آسمان
ساخت سیصد کهکشان خورشید از آن
لطمه خورده خاک، طبق عهدمان
لحظهی زیبای استردادهاست
ماه تصویر تو را تندیس کرد
سجده کرد و پشت بر ابلیس کرد
شاعری که جز تو را تقدیس کرد
نص قرآن گفته از شیادهاست
آتش شوقت اوستا آفرید
نور چشمت نیروانا آفرید
شک ندارم سال میلادی تو
پیش و بعد از اینهمه میلادهاست
بیشکایت میشود پیش تو نی
میرهد تقویم از هر قیدِ کی
لذت خورشید در بوران دی
بارشی جانانه در مردادهاست
پاسکال آمد که بشمارد تو را
شاید از اسطوره بردارد تو را
دید در هر کس به یاد آرد تو را
حدت آنسوی حدِ تعدادهاست
پیش تو صفاریان صف بستهاند
از غروب قادسیه خستهاند
عیدشان این عهد نو در عهد توست
وعدهی موعودشان میعادهاست
از سلیمان نقل شد در هر غزل
با یهوه قهوه خوردی در ازل
یکدم از نقلش فراتر در مثل
از هزارویک شب بغدادهاست
هر کجا که ابرها فهمیدهاند
تو زمین را میوزی، باریدهاند
دون هفتاد تو را هم دیدهاند
از خدایان اوپانیشادهاست
پشت نقش فروهرها کندهاند:
«چاه بر راه تو هر جا کندهاند
اهرمنها گور خود را کندهاند»
تخت تو در قلعهی آرادهاست