برای عنبر
بر قلبم عطری باریده
از گیسوانِ موجدار تو!
این تو! گاهی زخم میبیند
گاهی خسته میشود
گاه با تنهایی خود در پیکار است
دیروز هنگام سفر، رو به آفتابِ نیمهجانِ پاییز    
خندید و گفت: «خیلی وقته سر قبر بابا نرفتم، دلم براش تنگ شده!»
من اما جاده بودم و به سلولهای دستنخوردهی یک عشق خیره شدم
اگر که کاوشش کنی
حتماً بعد از تاریکی
لبخندی بهسویت پرت میکند
برای عطری باریده از گیسوان موجدار تو!
که دلش برای بابا تنگ شده
باریدن همیشه در طبیعتِ بکر،     زیبا نیست
چون من که پنهانی در خلوتِ نداشتنهایم میبارم
آن چاه
آن خُفیهگاه    رازدار من است
آنگاه که باید باشی و نیستی!
شاید دوست میداشتی تو هم با محبوبهی شبت قدم بزنی
او هست
اگر چه شبیه خانهای قدیمی است
با چراغِ روشنش امیدِ خاموشان است
پس گاه به دستهای پسرک مینگریم که چون تو رشتههای نور را میجوید
و آفتابِ پشتِ ابر
گاهی بر زیبایی چهرهاش میافزاید
باید به طبیعتْ فرصتِ اشتباه داد
تا وقتی پسرک از پاکوبی چالهها بازمیگردد        بخندد!
و تو از خندههای این سامان، شادمان باشی
آنگاه جاده برایت حرفهای زیباتری خواهد داشت
و موها!
موهای موجدار
عطرآگینِ لبخندهای توست!