...
زمين بيرون نيامد لحظهای از فكر تبعيدم
در انبوه تبرداران سراپا سبز روييدم
پس از يکعمر خاموشی، به لبخندی گشودم لب
تبر نقش زمينم كرد و من بسيار خنديدم
چه آسان شاخهام بر شانهی هيزمشكن میرفت
چه سرسختانه با آن شاخه با کولاک جنگيدم
زمين پيوند میزد شاخهام را با درخت بيد
از آغاز همآغوشی كنار بيد لرزيدم
خزان پشت خزان آمد تبر پشت تبر كوبيد
و من با شاخههايم خواب يک گنجشک میديدم
خزان میگفت بذر سيب سرخ اصفهان بودی
زمين رنجی به جانم ريخت من نارنج روييدم
اگر تلخم، اگر ترشم، اگر در حصر گلدانم،
چه شبهايی برای ماه در تبعيد رقصيدم