...
اینجا بهجز چاپلین 
هیچکس به خود نمیخندد.
عاقبت پدر سبیلش را از پشت لب برمیدارد:
شاه بیسبیل از شطرنج
به خانههای تاریک میگریزد؛
دختربچهها
از ستایش آتشنشانی که خورشید را خاموش میکند هر شب 
به آغوش روشنایی برمیگردند؛
مادر از راز پنجره پرده برمیدارد
و دزدهای کوچه در راه شیری ناپدید میشوند