شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

دو تا مرگ

...

دو تا مرگ [چاق و سلامت]
دیده‌بوسی کردند
سوار شدند و زدند به جاده‌ی هراز

یکی یال‌های البرز را قشو کرده بود
آن‌قدر که هراز را رفته بود و فیروزکوه

یکی متن را نخوانده
با اسبِ خفته
در پیچ‌ها 
خیالِ تاخت داشت

سگ‌های ولگرد
سجاوندی گردنه‌هایند
مکث‌ و سؤال‌های بی‌معنی
می‌خیزد از پارس و چُرت‌ها‌شان:
مثلاً ضحاکی که در تارهای البرز و دلش
می‌تابید خنده‌اش
کیست؟
و چرا تونلا چراغ و هوا نداشتن؟ 

لبه‌ی خواب‌ نشسته‌ بودند و گاز
گاهی کلماتی می‌پراندند و باز
ماشین شده بود محو و سنگین
از دُخانِ کلمه:

یکی تمامِ زنانِ نرسیده‌اش را می‌بوسید
ـ شیرین‌تر بودند از بیداری ـ
یکی مادرش را می‌دید از اعماق
شکلش می‌شد
شکلش نمی‌شد
شکلش: مسافتِ بازگشته از تاریک
با پرهای سبز
و دوباره با لهجه‌اش می‌بوسیدش
با بوسیدنش حرف می‌زد
حرف می‌زد

یکی مدلولِ آفتاب
با بال‌های مشدد
می‌خواست هوای تهران را پاک کند
و هیولای انسان از فراز «میشینه‌مرگ»
ـ انسانِ غم‌خوان ـ
برایش دست بزند

لبه‌ی خواب همه‌چیز ممکن است!

ـ همان‌وقت ماهی خال‌داری با طعمِ نهر
برای ناهارشان فیله می‌شد ـ

یکی می‌خواست جاده‌ی هراز را بُرِش بزند
در چیدمانی در گاراژی متروک
این شعر را بسازد
دفینه کند
گچ بگیرد
و نشانه‌ای شهود‌بخش
نزدیکش بنشاند:     سربازی لمیده!

نورِ نازکِ صبحگاهی بود
صدای دختر کتاب‌فروش از گوشی
که اتاقِ ریه‌های یکی را روشن می‌کرد و
دهانش را گرم
اما صبح
دائم به تعویق می‌افتاد.

کیانوش تنها

شعرها

شاید زمان آن چای کم‌رنگی است 

شاید زمان آن چای کم‌رنگی است 

الهام جهانبازی گوجانی

لای گیسوان او بگرد، با چراغ‌قوه‌ای قوی

لای گیسوان او بگرد، با چراغ‌قوه‌ای قوی

حمید حسینیان

مادر

مادر

حسن بهرامی

تا زبان سرخشان از دار بیرون می‌زند

تا زبان سرخشان از دار بیرون می‌زند

زری قهار ترس