...
این بارِ اول نبود
که به خانهام نیامدی و بهار بود
اصلاً در نزده بودی
که تو را نگذاشتم پشت در بمانی
بابتِ این مه
که آراستگیات را بر هم زده
با آینه تنهایت گذاشتم
در عطر تو
قهوه ریختم
زمان به تلخی رفت
چه وقتِ کم طاقتیست این سحر!
هنوز بخارِ دو فنجان
به مه میریخت
که در آینه بیدار شدم.