صدای گريه از پيراهن تو نمیآمد
که دريا بودی
ماه گوژپشتیست که آرام میگذرد
و چهرهی نيمهکارهاش کار دست دلم میدهد
نيمهشب در قلبم چاهی میکَنم عزیزم
به اندازهی تنهايیات
پس کمی بلندتر گريه کن
تا قرص خورشيد در دهان کوه فرو نرود
گريه خواهم کرد
بگذار ابرها را سياه بنويسم
طوفانی بهپا کنم
تا پرچم دشمنانت تکهکاغذی شود در هوا
تنهايم عزیزم
حتی وقتی کنار سنگ قبرم لالهای سفيد روييده باشد.