...
به گلوله
که روشن است نرگسزار حنجرهاش
مرا به خون نده!
ضمیمه به آمبولانس در پشت گلنگدنت
اول بار مرا تن کن
نگاهت را از این چشم عبور بده
و بعد در من بچرخ
در فریاد بیدهان خیابان.
آن لکهی خون
بر پیشخوان دکهی روزنامهفروشی
نگاهت را همانجا بگذار
من هرگز نبودهام.