شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

چگونه می‌شود چنین زیبا

...

چگونه می‌شود چنین زیبا
حلول کند روحی در جسمی
و نامش نام ممنوعه‌ی تو شود
چگونه می‌توان پرنده‌های وحشی را
در پیراهنی از حریر آرام کرد
و تنها گفت: بغلم کن!
چگونه از در که باز نشده
عبور می‌کنی و در مغزم پای می‌کوبی

زعفران
پیشکش به بویی
که از قرن‌های تو می‌آید
به این صدایی که گنجشک‌ها
در خنده‌های تو
از این شاخه به آن شاخه می‌روند
و این صبح
مثل صفحه‌های قدیمی
آوازهای بریده بخواند و خوش باشم

کجایی که بنشینی روی صندلی
نگاه کنی به پنجره
که بی‌درخت
تابستان را از روی چشم‌های تو می‌نوشت
نگاه کنی به کتابخانه
به دیوارها
و من فکر کنم چقدر راه است
تا به آن‌سوی میز برسم
برسم ببینم با لیوان سفالی‌ات
مستی را به‌ جا می‌آوری یا نه!
هنوز امیدی به معجزه هست یا نه!
و شب‌ها که به خانه برمی‌گردی
دلت برای کسی تنگ می‌شود یا نه؟!

بغلم کن!
قول می‌دهم نامی از تو نخواهم آورد
می‌خواهم دانه برای پرنده‌هایت بریزم
و شاخه‌های سرخورده‌ی زیتون را
پس بگیرم
زمین برای مرثیه‌های نو بی‌تاب است
و از پرنده و زیتون
از درخت و تابستان
از عشق
از زیبایی    کاری بر نمی‌آید.

مرتضی بخشایش

تک نگاری

شعرها

از ما دو نفر

از ما دو نفر

سعدی گل‌بیانی

اسب‌ها گه‌گاهی می‌آیند 

اسب‌ها گه‌گاهی می‌آیند 

مهدی ریحانی

پیشواز

پیشواز

محمد رضا روزبه

گزارش یک جشن

گزارش یک جشن

ستار جانعلی‌­پور