انگار کنید مردهای میسراید
پشت میزی که خاطرهاش بود
از احتضار زندگی بر صفحات:
سرطان پلکزدنهای مداوم
متورم از مصدر خواستن
یا آرام گرفتن
(کفایت نظارت حداقلی)
هفتهای یک بار
شیمیدرمانی و زمزمهی همسرایان
من از مرگ دور
و بهسمتش پرتاب میشدم.
انفعال خصمانهی گوشتی:
ـ آقا شما برای مُرده هزینه میکنید؟
خنده واکنشی پنهان
در زیست لرزان استخوانهام
نظمی سلولی در اوزان مرثیه.
انگار کنید من مینویسم
پشت میزی که بدنش بود
از انتزاع شعر و دستهای واقعیت:
میتوانی از تناسخ لایزال قلبم
در اجساد مختلفَت بگویی، شبنم؟
میتوانی برایت شعر بگویی، شبنم؟
در آستانهی تعللی برزخی
فلسفیدن و مرگ را
با تصویرت تنیدن؟ شبنم؟
میتوانم تجسمت کنم
روزنههایت بسته
لابهلای انوار کمرنگ پذیرایی
نشئه از مُسکنها
سَرت را سمت ما میچرخانی.
تو مردهای یا زنده، شبنم؟
الههای نامیرا در اذهان اساطیر
ظرف پاستا در بغل
از قعر جهنم به ما چشمک میزنی.
ایستاده بر جنازهی خندانت
قرصها را ورقورق پرتوها
کنار گذاشتنت اشعات را، شبنم
یک پاکت فیلترپلاس دود کردی
و گفتی:
ـ برسد به رستگاران.
گفت:
ـ امید؟
بدبخت باشی و امیدوار؟
ـ خوشبخت و ناامید.
سکوت شب ما را گرفت
فقط چشم در پسزمینه و خون
که از همهجا بیرون میزد
به دهان کوچکت میرسید.
این لحظهی ابدی
تنازع بقا را به سخره گرفته است.