عروسك خيمهشببازي
وسط تورهاي سفيد پنهان شو
مشتي آب روي صورتت پاشيدند
بوی زن گرفتهای
حال گياه نُهساله
كه به زور ارّه آبستن شود
دهانت را بستند
پردهها آتش گرفت
اسم شب قدغن شد
چقدر از بوي نفت خوشم ميآيد
از سوختن فتيله به سبز آبي
بوي تلخ خرزهره
در شرجي حياط
حالا با سري تراشيده برگشتي
دستت را روي شكمم گذاشتي
دستم را روي شكمت گذاشتم
هردو براي پرو خالي بودن هم
گريه كرديم
محل سگ به سكوتم نميدهي
مگر سنگ به خوراكت دادهاند
در اين پادگان بيصاحب؟
دوست داشتنت مثل آب در قمقهي فلزي
حالم را بههم ميزد
بايد فرار ميكردم
از باغ وحش درون
از گردن زرافهايم كه درازتر ميشد
از شاخ كرگدني كه تو بودي
از پلنگي كه مرتضي بود
كلمات را ميجوشانم در سرم
كاسهي سرم در قندان است
بيا مغزم را بکوب
يونس شو از شكم ماهي بيرون بيا
ذكر نجاتت را به دهان بگير
نجات منك يا سيد الكريم
خلصنا بحق بسمالله الرحمان الرحيم