قفلی درشت برسینهی مردگان است
در همهی خوابها
آنها در لنز دوربین نگاه میکنند
و دربوی کافور مغروق شدهاند
مرگ در خاورمیانه
باطیارهی لکلکها میگردد
و سربازی با فرنچ چروکش
فکرمیکند
ریختن خون در مستعمره شگون دارد
ماشه را میکشد
و تخم زیره را در دهان مرد عرب میکارد
و مرکب قرمز
در دشداشهی سفید او پخش میشود
انگارکه نخ اسکناس را کشیده باشد
او را از روحش جدا میکند
نوری به اندازهی فقرات آدم میتابد
و رسن بزرگ، گردن اسب را به سمت اربابش میکشد