بگذار برایت استتارهی سکوت کنم-
چونان زنی
که
در گوشهی صندلی
به عقب میچسبد
تا
از جاذبه ریخته باشد
تا
واژه
حرامزاده شود
در کنایهی بوسه
به امید
بگذار
ببوسمتان
بگذار
به بوسهاتآن
برسانم
اما
از آمرزش
زندگیام نگو
نگو فلسفهای هستی برای بودن
که
مرگ را
غریب
میکند
من
بیتو غریب
م
اما من هیچ نمیدانستم
اما
کشیده شدن
تن را چو سیاهچاله
برای مثلث
احساس میکنم-
این
چگونه
نشستگی
برایم است!
من چرا
در انتظار
بوسهی تواش
هستم؟
چشم
به شب
میکنم
خواب
رفتهای.