شبانگاه میتاختی تا به دریا
نجاتت در آب بیکران و
حیاتت به پهنهی نیلگون
کجا مرگ در تو کارگر بود؟
به نجوای موج و
تنهایی آبها میسپردی
به پیالهای که بر زمین میریخت و
نمیدانستی کدام شن
تشنهی آشامیدنش بود
کجا مرگ؟
کمی افسردن را به آب میدادی و
دلتنگی را نگاه میداشتی
به یاد مرغی بر فراز سرت
که جیغش به بهاران بود
کجا؟
و نارنجی که بر آب دور میشد
تا به دست محرمی
تلخیش به آب و
عطرش پراکندهی یادگاران دور
کجا مرگ بر شنهای تشنه؟