بگو كلاغ نخواند خبر نمیخواهم
كه زخم خويش از اين تازهتر نمیخواهم
بخوان تمام شبم را قصيــدهی بوسه
كه شعرهای تو را مختصر نمیخواهم
لب تو قلهی كوه است و فتح شيرين است
من از كشاكش كوهت كمر نمیخواهم
شبيه ساقهی گندم ميان دستانت
برای ساده شكستن تبر نمیخواهم
اگرچه در دل تو كاشتم محبت خويش
از اين نهال بهشتی ثمر نمیخواهم
به درد دلخوشم و وصلت آرزويم نيست
كه از عجوزهی بختم پسر نمیخواهم
اميدهای مرا نااميد كن ای دوست
من از شبی كه تو باشی سحر نمیخواهم