در جایی دیدهای یکبار
همان تصویر را که در جایی دیدهای یکبار انگار
ببندی و وا کنی
بُهت نرود
تصویر پاک نشود از چشمها
ایستاده چرخ زمان
رد شدن تصاویر از کار افتاده.
در جایی دیدهای تو
دستکم یکبار
شاید همینجا
در تنِ بعدات
در قبلِ تنات
روبهرو
این تصویر که میشناسی نمیشناسیاش
در پرت شدن پلک و سر و چشم
به سمتِ اتفاقی
در ترس و گیجیِ پاها و قدمها
بعدِ اتفاقی
در زندگیِ تنِ قبلات شاید
در معمولِ یک روز
در قیلولهی ظهر
در خفه کردن بیداری به زمانِ شب
به زمان ِزمان
در تاریکی
میان ترومایِ بیداری
میان خوابهایِ جهان
در تصویری از قبلهایی که تنها بعدِ از آن را به یاد میآوری
تصویرِ گیر افتاده
میان رد شدن ثانیهای از ثانیهای دیگر
که پیش نمیرود
پس نمیآید
کابوسی که آمده و رفته و زخم زده و دیگر نیامده و حالا آمده
تکهای از قبلات میکَنی
اعصابِ زمان و امتدادِ جیغ
آرام تکهای از بَعد برمیداری
گریهی زمان و تیغ
کُندیای رفته-نرفته، آمده-نیامده
که جا گرفته در تو
تکهای از حال را لِه میکنی
بُعد را برمیداری
زمان زمین خورده
بلند شده
ایستاده
به تپش افتاده.
در تنات باید باشد
اتفاقی که از بعدِ نقطهای افتاده
در قبلِ بعدِ قبلِ افتادن یک تصویر
روی تلّی از تصاویر
با دست راست گوشهی بالا را میگیری
آینده را
با دست چپ گوشهی پایین را میگیری
گذشته را
میگویی: این است، اینجاست
در قبلِ حالا
تصویر را بیاوری بالا
بخواهی وضوح دهی
واضح ببینی تصویر را
نور به کار نمیآید اینجا
زمان میخواهی
که بتابانی روی تصویر
در عکاسخانهی دنیا
که ببینی اتفاق کجا افتاده تصویر را
تکهای از قبل به آینده بیاوری
تکهای از بَعد را به گذشته
نطفهای در گذشته را به لاشهای در آینده
احتمال اتفاقی در آینده را به افتادنی در گذشته
بعد و قبلِ حالا را به قلبِ حالا
جابهجا کنی اینجا را
بی که بدانی اینجا آنجا نیست
آنجا که زمان از میانات گذشت
عقربهای در چشمهایت گیر
چرخ کوچکی قلبات را زخم کرد
اتفاقی از میان تصویری گذشت
تصویری از قبل در بعدِ تصویرِ دیگری از حالا غرق شد و محو
هر حال حادثهایست در تو.
باید پیدایش کنی
باید همینجا باشد:
در زخمی دایره که زمان دور تنات کشیده
دست کنی ببری در چشم
بخواهی بُکُشی بِکِشی بیرون بیاوری تصویر را
کجا؟
در چپات
چپتر ات
آن گوشه
آنجا که فکر میکنی شده:
تصویرِ افتاده
اتفاقِ گرفته شده
در حافظه
در لایِ حرفهای مرده
راست
وسط
کنار
پایین
بالا
قبلهایت را شلاق بزنی
بعدهایت را گیس بکشی
رویات را برگردانی
تصویرِ چسبیده
چسبیده به چشمهایت و کنار نرود
کنار نرود و جیغ بزنی
تصاویری سیاه از مغز به پایین بدوند
اما
یک تصویر میان رگهایت باشد
بالا
پایین
پایین
بالا
اینجاست
همین جاست
دست که ببری بگیریش
پاره کنی دست را تصویر را بیرون بیاوری
میدَری رگ را
مُردهای
اما نمیمیری
نه! باید جای دیگری باشد
نه! باید همینجا باشد
دیدهای یکبار
دستکم یکبار