قصهی مادر بزرگهایی شنُفتنی شدن
که غولای قصهشون با غصه رفتنی شدن
حرف اون عشقای کهنه دیگه معنی نداره
واسه مردمی که اینجا آدمآهنی شدن
چی بگم، گیج میزنم، میون شهری که برام
تنی ناتنی شده، ناتنیها تنی شدن
یه سری بزن به دریا و ببین که کوسهها
طعمهی ماهییای کوچیک و مردنی شدن
ببین این میزا چی کردن با شیرای هرزهمون
وقتی تو مذاق بالاییها بستنی شدن
مریمای باغچهمون آبستن صلیب میشن
آخه این روزا مُده اینجور آبستنی شدن
دیگه آخرای زندونِ منه خوب میدونم
میلههای این قفس دیگه شکستنی شدن