زیر این باران تو چرا خیس نمیشوی
آب بیش از انتظار ما، از سر گذشته است
روبانهای مشکی بر گردن دستهگل
تاریخ را رقم میزنند و ما دست به سینه تسلیت میگوییم و عقب میافتیم از صبوریهایمان
خونی که باید ریخته شود دیگر چه فرقی میکند در آزمایشگاه ثبت شود یا شیارهای این پیادهرو
و بیجهت چراغ قرمز
هر سی ثانیه یکبار خون دماغ نمیشود
خودم را از خاکستر تاریخ میتکانم و بیرون میروم از این تبارشناسی
نوک دستهام را میتراشم و خیابانهای شهر را نقاشی میکنم
رنگ میپاشم به تاکسیها اتوبوسها
که خیسِخیس شوند
زنی که دارد از پشتبام میافتد را
در هوا معلق نگه میدارم تا گرهی روسریاش را باز کنم
دستمالبازی دختران لُر را
غلیظتر میکشم تا وحشت از چهرهشان بیرون نریزد بعد شهر را در جیبم مچاله میکنم
و پرت میشوم به فراموشی
ما عقب افتادهایم از صبوریهایمان
آب بیش از انتظار ما، از سر گذشته است