شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

قطعند اما دست‌هایم ریشه‌ها کرده

قطعند اما دست‌هایم ریشه‌ها کرده
کوهم که شخصم روبه‌رویم را صدا کرده
می‌آبم  از خورشیدم و می‌آیم از آبم
عشقم مرا در سینه‌اش صحرا رها کرده!
افتاده بودم که مرا بالا کشید از من
سبک پرستش کردنم من را خدا کرده
پیوسته گرد خانه‌ام اطراف می‌چرخند
انگار ابراهیم این‌جا را بنا کرده
نقل عصا و دست و موسی نیست بعد از این
اما کسی این اژدها را اژدها کرده
می‌آید آن روزی که روز قصه می‌بینیم
ضحاک خود را هم غذای مارها کرده
می‌شد که با هم چرخ کشور را بچرخانیم 
من را دروغت ای برادر بردیا کرده!
از دور یا نزدیک دستی نیست بر آتش
دست تو گرما را هم از آتش جدا کرده
بالت برایم آسمان را ریخته پایین
قلبت کبوتر را سوار نامه‌ها کرده
طی تلاش راه می‌افتند روی هم
امواج دریایی که در دریا شنا کرده
در اوج خود می‌میرد اما پر نمی‌گیرد
دیگر پرنده آسمان‌ها را رها کرده
تابوت را وا می‌کنی می‌فهمی از اول
مردن برای زندگی کردن دعا کرده
من ادعایی بیشتر از خود نخواهم کرد
پیغمبری هستم که کمتر ادعا کرده

محمدزمان مطلوب‌طلب

تک نگاری

شعرها

گزارش یک جشن

گزارش یک جشن

ستار جانعلی‌­پور

رؤیایی آن سوی روزگاران

رؤیایی آن سوی روزگاران

نصرت‌الله مسعودی

پنجره

پنجره

فروغ فرخزاد

از اتاقی پیاده می‌شوم

از اتاقی پیاده می‌شوم

مریم فرجی