جیغ نگاه و خراش آجر را در پنجره
یکدفعه، ديدم
كه دست، مردمک میشد در جزر ديوار
و انگشت، رشتهرشته خون كه از مژه آویزان بود.
سری از ارتفاع پنجره افتاد.
آن نگاه
بر لكهی ماه بود
وقتی فاصله میگرفت
از پنجره
و میافتاد
بر لكهای.
کتاب ها
Books
اشعار
poetry
صوت ها
audios
ویدئوها
videos
متولد 1363، کرج.
جیغ نگاه و خراش آجر را در پنجره
یکدفعه، ديدم
كه دست، مردمک میشد در جزر ديوار
و انگشت، رشتهرشته خون كه از مژه آویزان بود.
سری از ارتفاع پنجره افتاد.
آن نگاه
بر لكهی ماه بود
وقتی فاصله میگرفت
از پنجره
و میافتاد
بر لكهای.