شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

جیغ نگاه و خراش آجر را در پنجره

جیغ نگاه و خراش آجر را در پنجره
یک‌دفعه، ديدم
كه دست‌، مردمک می‌شد در جزر ديوار
و انگشت، رشته‌رشته خون كه از مژه آویزان بود‌.
سری از ارتفاع پنجره افتاد.
آن نگاه
بر لكه‌ی ماه بود
وقتی فاصله می‌گرفت
از پنجره
و می‌افتاد
بر لكه‌ای.

داریوش باقری

شعرها

قدمت را بزن، نمی فهمند

قدمت را بزن، نمی فهمند

محمود صالحی‌فارسانی

دلگیرم از تنهایی از شب کوچه‌گردی‌ها

دلگیرم از تنهایی از شب کوچه‌گردی‌ها

مجید عزیزی

شب را که ورق بزنی

شب را که ورق بزنی

علیرضا ملک زاده

سریده از سرا به سرسرا

سریده از سرا به سرسرا

لیلی گله داران