شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

اوروبروس

ﻣﺎﺭی ﻛﻪ دُمش ﺭا ﺩﺭ ﺩهاﻥ ﻛﺸﻒ میﻛﻨﺪ
ﻗﻂﺎﺭیﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﻔﺮﻫﺎی ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ می‌ﺭﻭﺩ
در خود نگاه می‌شود
هر پنجره نوری در من است
(هر پنجره ظلمتی‌ست!)
میﺑﻠﻌﺪ وُ میﺷﻨﺎﺳﺪ وُ تنهاﺳﺖ!
(ﺯهرﻡ و ﺗﻠﺦ!)
ﺳﻮﺕ می‌کشم 
ﺗﻮنلی ﻛﻪ بر ﻗﻂﺎﺭی اﺯ ﺧﻮﺩ میﺧﺰد
و ﭘﻴﺶ ﻛﻪ می‌ﺭﻭﺩ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ
اﺯ ﺧﻮﺩ ﭘﺲ می‌ﺭﻭد

بی‌حنجرﻩ ﺳﻮﺕ میﻛﺸﻢ
ﻛﻪ «ﻛﻮﻛﻮ؟!»
«چیچی؟!»
ﭼﻴﺰی ﺑﻪ ﺩﻳﺪ نمی‌ﺁﻳﺪ... ﺳﻴﺎهیﺳﺖ!
در خود هیچ نمیﻳﺎﺑﻢ ﺟﺰ «هیچ»
 
(و ﺩﺭ ﺑﻌﻴﺪ ﻛﻪ می‌ﺭﻭم
ﭼﻴﺰی ﺩﺭ ﻓﻘﺮاﺗﻢ میﻟﻐﺰﺩ
- ﻛﺮم‌ﻫاست ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﺨﺎﻋﻢ پیش میﺧﺰند 
ﻭاﮔﻦ به ﻭاﮔﻦ
ﻳﺎ ﻓﺴﻴﻞ ﻣﺎﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻬﺮﻩهاﻳﻢ ﻧﻔﺲ میﻛﺸﺪ؟! -)
ﻋﺒﻮﺭ میﻛﻨﻢ اﺯ ﺁنچه در ﻣﻦ اﺳﺖ
ﺩﺭ ﻳﺎﺩ وُ پنجره 
اﺯ ﻃﻌﻢ وُ ﺭﻧﮓ وُ ﺑﻮ 
اﺯ ﮔﺮﻡ وُ اﺯ ﺻﺪا
ﻃﻌﻤﻪ می‌شوم
و میﺧﻮﺭم خودِ خود را
ﺗﺎ ﺑﺎ ﺭؤﻳﺎی افعی‌ها ﻧﮕﺎﻩ کنم

ﺣﻠﻘﻪ ﺗﻨﮓ میﺷﻮد
ﻗﻂﺎرِ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ 
ماری که هر ﺩَﻡ در خود ﺧﻼﺻﻪ میﺷﻮﺩ
............................
رو به هیچ
ﺣﺎﻻ ﺗﻤﺎﻡِ ﻣﻦ ﺳﻪ «هاﻥ»ِ ﺑﻠﻨﺪ اﺳﺖ
ﺩﺭ ﻳﻚ ﺩهاﻥِ ﺑﺎﺯ وُ ﺩﻭ ﭼﺸﻢِ ﮔﺸﻮﺩه وُ
ﺣﻴﺮﺕ!

محمد آشور

تک نگاری

شعرها

تقویم پاییزی

تقویم پاییزی

بکتاش آبتین

یک تفنگ 

یک تفنگ 

مجتبی هژبری

مالیخولیا

مالیخولیا

هادی میرزانژاد موحد

زیرپوست شهر

زیرپوست شهر

محمود معتقدی