:رفیق! گوش کن! این...
این صدای خرخره نیست؟
نفیرِ چاقو در سایههای کرکره نیست؟
تو فکر می کنی آوازهای باران است؟
و روی شیشه شتکهای خون حنجره نیست؟
رفیق! گوش کن! این ...
این فقط براهنی است؟
هزار شیونِ سرخِ هزار دایره نیست؟
[ و ردِّ سرخِ ده انگشتِ سرد سُر خوردند]
نگاه کن!
دیگر ماه پشت پنجره نیست...
[ بلند می شود از جویها بخار از خون]
...
: سن بخواب! حسن حرفهات مسخره نیست؟
:تو فکر می کنی این بار گرگ با خودِ گرگ
دوباره بر سرِ این قریه در مناظره نیست؟
نگاه کن پوستر را!
نگاه کن!
آیا
فریبِ تازه درین پوزخندِ پُرتره نیست؟
نگو مسیح به صلبی کثیف بسته شده
نگو که مریم پشت چراغ باکره نیست
حیاط مدرسه امن است؟
آن سیاهی کیست؟
بگو که فتح-علی-شاه زیر سرسره نیست
زمین به کودکِ در کوچه چشمبسته، ببین!
بگو که خواب جدیدی درین دهان دره نیست
خیالِ طغیان در شعلهی بخاریها
خیالِ طوفان در بادِ توی فرفره نیست
[ و بچه یک کلمه زیر پاککُن میشد]
...
از او بپرس: درین حکم جای تبصره نیست؟
حسن! بس است چهل سال استغاثه! که هیچ
بهجز صدای دو تا موش زیر مقبره نیست...