یک شهر را قدم زده باران کنار من
باران بیتوقفِ آبان کنار من
در انتظار آمدنت برق میزند
چشمِ چراغهای خیابان کنار من
میخوانم عاشقانهای از چشمهای تو
گیتار میزند شبِ گیلان کنار من
گیتار میزند و پر از بوسه میشوند
این چترهای رنگیِ رقصان کنار من
آرام مینشینی و از رودِ دستهات
افتاده است عشق به جریان کنار من
عشق است عشق، این جریان هوا که نیست
پیچیده لابهلای درختان کنار من
دریا نشسته آن طرفِ میز، مستِ مست
پیکی دوباره ریخته طوفان کنار من
امشب پلنگ پنجه به خالی نمیزند*
خوابیده ماه کاملِ عریان کنار من
*«پلنگ من -دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد
که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود»
حسین منزوی