شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

اونتیک

صبح که از مرگ بلند می‌شود آقای مومیایی
مسواک نمی‌زند
صبحانه نمی‌خورد 
کیف راوی را برمی‌دارد
و با عجله از روایت خطی می‌زند بیرون

بیرون باکتری‌ها دارند شهر را تجزیه می کنند
کشور را تجزیه می کنند
خدا را تجزیه می کنند
اما انسانی که فرمالین در رگ‌هایش جاری است
و چشم‌هایش زمرد است
و احشایش از اول حشو زائد بوده است
و حرص ابدیت چنان کورش کرده که تن به تحلیل نمی‌دهد
هنوز روی حرف اولش مانده است
خوب مانده است
مثل خوانندگان زن که حتی بعد از مرگ هم خوب می‌مانند

وقتی لذت پوسیدن را از تو می‌گیرند
لذت پوسیدن با عزیزانت را در قبرستان برزول
لذت پیوستن به خاک 
«و خاک پذیرنده که اشارتی است به آرامش»
باید بپذیری که زنده‌ای
باید هر روز قبل از ساعت هشت با چشم‌های زمرد زل بزنی به دستگاه حضور و غیاب چینی زندگی
بنشینی پشت میز امضا 
در اتاقی که بوی موم و کتان می دهد
من فقط موجودم
یک موجود هنرمند
موجودی که سلول‌هایش خشکیده است
یک فرعون یک‌دنده که خوب مانده است
با یک ساعت مچی بی‌عقربه‌ی دقیق
با یک کیف قهوه‌ای 
که سال‌هاست چشم‌های زمردش پشت عینک آفتابی است
و کلمات را فیلم می‌کند
من عباس کیارستمی‌ام
و مرگم شایعه بود
شعر بود.

هوشنگ ملکی

تک نگاری

شاعر شهودها

شاعر شهودها

شوکا حسینی

در من هزار آهوی تشنه

در من هزار آهوی تشنه

آنوشا نیک سرشت

شعرها

سرآخر

سرآخر

ستار جانعلی‌­پور

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

بهزاد گرانمایه

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

احسان بدخشانی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

تمنا مهرزاد