شب از درون تو پیداست
شب از مماسِ مغز
شب از درون تو بیدار میشود
ای لرزشت معمای نافذ از پهلو
عکسهایت را در جیب بگذارد و سوار قالیچه شود به سبکِ دوردست
به همین راحتی؟
عکسهای تو موی ماه
عکسهای تو چین و قبضه و لیموترش
عکسهای تو محصول زرابریشمِ محلات
عکسهای تو پشتِ ستونِ سگکُشان
ما تلاش کردیم استخوانها را به روغن بیندازیم و نشد
ما سعی کردیم قبایل جنوب را توبهپذیر کنیم و نشد
ما روی مواضع شب عُصارهی نَخ مالیدیم
ما عکسهایِ فلفلنمکی به مایهی ظهور چسباندیم و سوختند
شب عکس ما نشد
شب حتی
شکل ما نشد
شب از درون تو پیدا بود فقط
و
شب از درون تو بیدار میشد
روی درون تو خم میشویم
روی مُهرِ لاستیک
سطحِ مشبکِ معوجِ روح دو روح داشت
روی هر دو روح خم میشدیم باید
روی عکسها جلالالدین را مثل ساز میکشیدیم باید
روی تراشههای فواصل، غیظ میانداختیم باید
وسط اشک و عشق و اشتیاق خون را زیر پوستمان تخیل میکردیم باید
تا تو درونت را به تعادلِ دوپهنه میرساندی و چندتا و نصفی خواب میدیدی
تا تو دور لنگِ منظمِ راه رفتنت را روی قالیچه به باغ میرساندی
تا تو در نگاهت دو بداههپردازی میبود و یک تاریکی.