می خواهم به مادرم برگردم
او که شیرم نداده رفت تا برنگردد
من
برخلاف او
برای مردن هیچ نقشه ای ندارم
و برای رفتن به هیچ کجای جهان
سرم درد نمی کند
تنهایی
گاهی
سر به سرم می گذارد
می رود که برنگردد
و هربار با یک دوجین بچه باز می گردد
من در را باز میکنم
و خیره در چشمان هوسبارش
بار دیگر به خانه راهش می دهم
می دانم مادرم به خانه بازنخواهدگشت
می گویند همیشه همینطور بوده
هیچ راه رفته ای را باز نمی گشته
آنها که او را خوب می شناختند
قسم می خورند
عشق، مادرم را کشته است
ناگهان مرگ آمد
با دوربین در دستش
و نگذاشت مادرم لبخندش را کامل کند
و روسری گلدارش را مرتب
مادرم با شتاب، رفت توی قاب عکس سیاهش
و دیگر بازنخواهد گشت.