در حافظیه روزی کتابخانهای دایر بود
که در کتابخانه سروها سر صحبت از
تنی نامتناهی
باز میکردند
و اوراقِ کتاب
تنهایی ما را
در آب میشست
گفتی بُقلی
سکهای در حوض میانداخت
تا حرصِ دانایی
روان ما را رها کند
گفتی عدد میرفت
در حوضِ مولوی
و نامتناهی بازمیگشت
در بادی که گیسوی بید را
میلرزاند.
در حافظیه روزی کتابخانهای دایر بود
که داستانهاش را
زوّار شادکام
روایت میکردند.