قومی که شفاعت شدهی شاه و وزیرند
از معجزهی پنجرهفولاد تو سیرند
چون رودِ رها از در و دروازه روانند
چون گرد و غبار آفت ِصحرا و کویرند
موجند و نپرسند، کجا سربگذارند
بادند و ندانند، کی آرام بگیرند
ای آنکه پذیرای تو دلهای کریمان!
وی آنکه در آغوش تو ارواح کبیرند!
دخل حرمت خرج اتینای کسانیست
کز دولت تو صاحب کرسی و سریرند
آهوی رها در قفس پنجرهفولاد!
در صید تو این گلهی اردوزده، شیرند
داد و ستد حجره و بازار تو عشق است
اما چه کنند این همه کز عشق فقیرند
حاجت بجز آسایش خود از تو نخواهند
روزی بجز آرامش خود از تو نگیرند
از جذبهی خورشید تمنای تو دورند
تا درک مقامات تماشای تو دیرند
این طایفه شومند و ذلیلند و جگرخوار
ای کاش بمیرند ، بمیرند ، بمیرند