شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

کوه بودم خاک بی بار کویرم کرده ای

کوه بودم خاک بی بار کویرم کرده ای
نوجوانی، ناجوانمردانه پیرم کرده ای
سرو بودم سربلند و سر به سقف آسمان
بید مجنونی نحیف و سر به زیرم کرده ای
نه بهاری رد شد و نه دوست داری پا گذاشت،
باغ بی برگ و درخت این مسیرم کرده ای
کاشکی می شد بفهمی دست خالی، راهیِ_
کوره راهی بی عبور و برف گیرم کرده ای
عقده هایت را بزن توی سرم، هی مشت مشت
عقده هایت را بزن وقتی اسیرم کرده ای
گرچه پیش پاچه‌خوارانت نشد، خوشحال باش!
لااقل پیش سر و همسر حقیرم کرده ای
روزی ما دست قوزی... روزگار نامراد!
ناامید و خسته و خرد و خمیرم کرده ای
خشم،تنها حس باقیمانده از این روزهاست
این چنین از زندگی از عشق، سیرم کرده ای

فرهاد صفریان

شعرها

سیب‌ها دیگر حوصله‌ی قرمز شدن ندارند

سیب‌ها دیگر حوصله‌ی قرمز شدن ندارند

جلیل الیاسی

و لبت دستش نمی‌رسد به من

و لبت دستش نمی‌رسد به من

علیرضا خسروانی

اغوش نخل ها

اغوش نخل ها

میترا اکرمی

دست نگه دارید‌!

دست نگه دارید‌!

فرخنده حاجی زاده