پنجره را نامِ دیگرش چیست؟!
چشمی دیگر، که کوچهها را صمیمی میکند؛
دیوار را فروریخته
لب میشود
لبخند میزند؛
دهانی برای گفتن
عابرانِ ناآشنایِ صبح و غروب را
آشنا میکند.
پنجره از پنجههای باد بسته نمیشود؛
برهم خورده، عصبانی، دور برمیدارد
مگر که دستهای تو. . .
مگر که دستها. . .
پنجره با چشمهای توست
که با دستهای تو باز میشود
پنجرهیِ بسته
شکوفهزارِ رازهاست
با میوههای مجهول
کرشمهای از آن
کوچه را مست میکند
پنجره، کـتابیست
که وقتی باز میشود
تو را میخوانم.