شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

آخرین شب

شب
از روی دست‌هایشان پرید،
بوسیدند یکدیگر را، به رسمِ شب آخر
و تا آخرین سحر
درهم خیره شدند.
زنگ در که به صدا درآید،
چمدان خجالت‌زده‌ی گوشه‌ی اتاق
شب سنگین و جنازه‌ای اشکین را
به خیابان خواهد سپرد
و در آخرین نگاهِ پنجره
غرق خواهد شد.

این خیابان در انتها،
بال درمی‌آورد
و مسافری سرگشته را
میان زمین و هوا
گم خواهد کرد.

احمد نامداریان

شعرها

دو شعر ازفریبا الله وردی

دو شعر ازفریبا الله وردی

فریبا اله وردی زاده

تکرار

تکرار

محمد زندی

به پسر عموهایم گفتم نمی‌شود!

به پسر عموهایم گفتم نمی‌شود!

زینب حسن پور

چشم‌هایم زبان منند

چشم‌هایم زبان منند

فیروزه برازجانی