ببخشید
شمارهی پرسنلیام را فراموش کردهام
معلمی سادهام که حقوقش
برای دوست داشتن هیچکس کافی نیست
نیمی از روز سر کارم
و اگر حوصله داشته باشم
نیمهی دیگر را فکر میکنم
درحالی که کتاب میخوانم
فیلم میبینم
یا شعر مینویسم
باران همیشه بعد از آن میبارد
که من فراموش میکنم چتر بردارم
پاهای این همه رؤیایم همیشه
آنقدر بلند بوده که
حوصلهی شبهایم را سر بریده
شده ابری سرگردان
که در زمینی بدون آسمان گرفتار شده
با سیگار بهمنی بر لب
و فندکی که هیچ کجای دنیا را روشن نخواهد کرد...