بگو به لیلا
زنها گیسوی سیاهشان را که میگسترانند
شب میشود
قصهی چشمهای تو آغاز میشود
2
بگو به لیلا
خوابهایم را بیدار میکنم
هراسهایی که از پا نمینشینند
عاشقانههایی که با جاری شدن نام تو میرقصند
3
بگو به لیلا
عشق با جدایی آغاز میشود
تو هنوز در منی
مثل آب قناتها
ناپیدا و جاری
4
بگو به لیلا
میخواهم سفر کنم
اما همهی راهها مسدوند
همهی راهها مسدودند
جز راهی که به تو ختم میشود
5
بگو به لیلا
جهان خاکستر عاشقان توست
به کجا سفر کنم؟
6
بگو به لیلا
هر پارهی تنت سرزمینی است
چشمهایم در اقیانوس تو شناورند
7
بگو به لیلا
تا صبح بیدار ماندم وُ نوشتم وُ
خط زدم
بعد هی نوشتم وُ خط زدم
و در آخر همهی کلمات خط خوردند
جز نام تو