مهتاب را مهمان شبهای زمین کن
لبخندهایت را برایم دستچین کن
موی سیاهت را به روی گونه بگذار
مغرب زمین را وارد مشرق زمین کن
ته ماندهی ایمان من را بر فنا ده
رخنه در اعماق صفوف مؤمنین کن
بغض دلم راهی به چشمم وا نکرده
امشب بیا و ابرها را خشمگین کن
گیسو بیفشان، بند واکن، دام بگشا
دل را پریشانخانهی حبلالمتین کن
بگذار طعم چشمهایت را بفهمم
انگورها را آشنا با اربعین کن
نبض من وساعت دوباره تندتر شد
یک لحظه بنشین غصه را خانهنشین کن
تا لحظهی تسخیر تو راهی نمانده
ای دستهایم بازشو فتحالمبین کن