گریه از دود سیگارت بالا میرود
از کنار برده شیرها میگذرد
گم میشود در سیاهچادر
سیاهی چشمانم حتی
پشت همین تصویر پنهان میشوم
با گیوههای گل گرفته
و تفنگی که اصالتم شد
تا بیهوده خوف نکنم
غیرتی که گیل می نایم گره زدند
حس میکنم گاهی
کمی بیشتر باید بافتههایم را به شعر بدوزم
گاهی کمی بیشتر در باد رقصید
حس میکنم
خود شبم که میرسد به صبح و این رسالت
از جنس زنی عادیست
که از غربت خورشید گذشت...