چشمهایت
تفنگ دولولی
که قلبم را نشانه گرفتهاند
شکارچیان ماهری
که از پس نیزارها
بیدرنگ
ماشه را میچکانند وُ
هر شکاری را
به نفسنفس میاندازند
تیرها
خون تازهای را
به رگهام میزنند.
و تند میپاشد
قلبم!
اسبی
وحشی و مست
خود را به نیزارها میزند وُ
از
نفس
می
اُفتد!