اگر دوستم داری
شب را از موهایم قیچی کن
تو که چشمهات
خورشید ِهزارو یک شبند
اسبی از رگهام رمیده
اکنون
باد چنگ است در یالهاش
درد شیهه میکشد
در پهلوهاش
دوستم داشته باش
نه مثل آسمان
که دروغ است
مثل کوه
کوه از اندوه کبود است
بلغزی اگر
به اولین سنگ مانده در گلوی من
سقوط میکنی.
در آخرین نگاه
خیره شو به من
و زمزمه کن
این سقوط
آخر کابوس است
شانهات
پناه دشتهایی ست
که خورشیدهای تازه میزایند
شانهات مجابم میکند
به سقوط