رنگ سرخ را به غضروف خیابان
و بکارت آرواره را درحلقوم فصل
دیدهام من.
این روزها زیبایی شهرجذام گرفته
درآیههای زنگزده
یخزدگی جنسی جیغ
درخدایانی ازجنس هیروگلیف
با پرسههای بیدهان،
غلتزدن مین درجغرافیای نان؛
مرگ آبستن سقوطیست بیپستان.
شیرمیدهم رؤیاهای کبودم را هر روز
و پیامبران بیمزار، هنوز
میسوزانند زبانههای دوزخ را.
برهنه میشوم در فرصت انگشتهای
گلولهای
و سراب سربی سکوت
سرخاب میکند صورت غلیظ هراس را.
درجاهلیت سلولهای عقیم
تلاوت میکنم لهجهی گورها را برای مادران
در قوزک نیزار.