حرفی برای گفتن
گفتن برای حرف
امروز با یکی از همان روزها که میگفتی
به جستوجوی روز روزهای خودند، قدم میزدم
بالا رفتن از پلههایی با خطاب، هان...هان
که گاه سطرهایی را فرا یاد میآورند
و گاه جای خالی را به جستوجو
ردیف چهرههایمان در هم میآمیخت
و بینها از سکوتی لبالب و لبریز...
گفتی:
همهچیز میان پیچیدگی و سادگی در نوسان است
و رابطه و فصلها در گذر از ضمایر
ارتباط همیشه دیدنی و شنیدنی است
اما همیشه در دست من نیست
زمانه به وضع خود وضع را میچیند
و اوضاع را به راه
ما اینسو تکلم عبوریم
آنسو تأویل عبور
استثناء با احترام خاص خودش وجود دارد
وقتی دستمان از سایه کوتاه
نمایشیترین اجرا باز میشود
و قسمتهایی که نه باب میل، حذف
بازار لبخند می زند:
همهچیز رضایتمندانه است!
رضایت مندانه.
...
...
رسیده بودیم
به روبهروی کوه شاه فیروز
سوار بر دشت گندم، بافه بافهی زر،
آرام پیش میرفتیم:
طبیعت و موجودات در ادامهی خویش
جوانهای عطار و گیاهشناس
به دنبال گلهای کوهی در حال پریدن و اوج
«همهچیز برای به یاد آوردن و به یاد آوردن»
پیوستگی چشمان و صدا
فرو شدن بر خاک را برنمیتابند
پبش میروند و عضو گیری می کنند
از مرئی و نامرئی
تا در کنار هم زیستن...
خندیدی
هوا آفتابی
کشتکاران در کار و تلاش
گنجشکان در خلوت و شلوغی