کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ۱۳۷۱، بافت.

می‌گفت چنگیز

می‌گفت چنگیز
من فکر می‌کردم اطلاعات مغولاتی‌اش بالاست
اگر سمبوسه‌ی پیتزایی می‌خورد
با آن پنج هزار تومانی که قرص برنج خرید
ادامه‌ی زنده‌اش خرج برمی‌داشت
در خیابان به سمت خانه
دست کشید روی زیپ بسته‌ی جیب رویی کیفش
مگر چند نفر در خیابان به سمت خانه دست می‌کشند روی زیپ بسته جیب رویی کیف
آن هم خیابان به سمت خانه‌ی خودشان
همین چنگیز خودمان را می‌گفت
و من نمی‌دانستم اطلاعات مغولاتی‌اش
از درصد ژلاتین پاستیل‌های خرسی کمتر است
ساعت یازده و چهل‌و‌هفت دقیقه‌ی شب هنوز زنده بود
راس آن ساعت روی همان دقیقه‌ی مزخرف من به تو پیام داده بودم‌: که حالم بده همسایه‌ی طبقه‌ی بالا داره تو حموم فین می‌کنه و جواب آمده بود
الهی بمیرم
مگر می‌شود یک نفر بعد از این‌که در حمام فین کرد و با حوله خودش را خشک کرد و لباس پوشید و لامپ حمام را خاموش کرد برود قرص برنج بخورد
با اطلاعات مغولاتی بالا
آن‌روز خیلی دلم می‌خواست این چیزها را به مأمورها بگویم
ولی فقط دلم می‌خواست این چیزها را به مأمورها بگویم
مادرم لباس‌های مشکی‌اش را اتو می‌زد
من جلوی آینه توی ابروهای یکی با آن یکی متفاوتم مداد می‌کشیدم
چنگیز هم قرار بود برود شهرداری و زیر جواز دفن را امضاء کند
چنگیز خیلی وقت بود زیر هیچ چیز را امضاء نکرده بود
آخرین بار بعد از آن صیغه‌نامه
مادرش می‌گفت: چنگیز زیر هر چیزی رو امضاء نمی‌کنه شما اشتباه می‌کنین
چنگیز هیچ‌وقت مادرش رو به عقب هل نمی‌ده
یعنی من نمی‌خوام که چنگیز مادرش رو به عقب هل بده
ولی اگه شما فکر می‌کنین چنگیز مادرش رو به عقب هل داد‌...
واقعاً چنگیز مادرشو به عقب هل داد؟
اصلاً به این چیزا فکر نکن
و من در جواب پیامت نوشته بودم: دست خودم نیست.
_اون‌شب توی خیابون امیر کبیر
روی یه متر برف
دو ساعت منتظرت وایسادم
_ببین دیگه داری ...
دارم می‌رم خونه چنگیز
و دست می‌کشم روی زیپ بسته‌ی جیب رویی کیفم

عاطفه پژمان