من انسان خوبی هستم
هر روز به موقع بیدار میشوم
یاد گرفتهام برای شُستن
لباسهای رنگی را از لباسهای سفید
جدا کنم
ــ من جدا کردن را یاد گرفتهام ــ
یاد گرفتهام خط اتوی مقنعه
با خط اتوی شلوار فرق دارد
ــ من فرق داشتن را یاد گرفتهام ــ
یک سیب پوسیده
همهی سیبها را میپوساند
ــ من پوسیدن را یاد گرفتهام ــ
یاد گرفتهام پیش از باز کردن در
از چشمیاش نگاه کنم
مبادا تو باشی
ــ من ترس را یاد گرفتهام ــ
یاد گرفتهام
یاد گرفتهام…
پس من انسان خوبی هستم
اما
من… من… چطور بگویم… من
یک… نفر… را… کشتهام
نه کسی میداند
نه کسی میشناسدش…