توی فنجان آهویی
داشت دنبال پلنگی میکرد
و درازای نگاهش در دشت
گسترش مییافت
و پلنگ آرامآرام
پشت یک تاقی سبزی زده پنهان میشد
جای پایش را
بوی رگبار شدیدی پر میکرد
زن کولی گفت:
سفری در راه است
و زنی با تو سفر خواهد کرد
که دلی بیتاب
و دهانی تند
و سری حادثهجو دارد
میتوانی نگران دل خود باشی.