گم شدم
مابین چندین کوچه
چندین خیابان
چارراه
و یک عالمه درخت
شبیه ماهی کوچکی در تنگی تنگ
دریا در یادم نمانده است
بجز چند بوسهی ناتمام از صدفهای ساحلی متروک
و قایقی کاغذی که هیچگاه به مقصد نرسید
درختان بیصدا ایستاده بودند
و من که از کارگاه چوببری تکهتکه بازمیگشتم
با صلیبهای های ایستاده در مسیر تاریکی
با لکنت همآغوشی میکردم
با لکنت میرقصیدم
و با لکنت تنهاییام را به خانه میبردم
آپاراتچی خوبی نبودم
وقتی تمام نگاتیوها روی ریل خاطراتم
بکرترین صحنهها را بیصدا پخش میکرد
_راستی صدای تو کجای دنیایم گم شد!_
آپاراتچی خوبی نبودم
وقتی از روزنهای تاریک جهانم را روی پردهای میساختم
که هرگز دستم به روشنای جهانم نمیرسید
زن گلها را در گلدان یکییکی میچیند
و مرد به عطر زن اشتیاق وافری دارد
زن در گیاهان جاودانه میشود
و مرد که از ابتدا به شکل مرده به دنیا آمده است
گوشی را بردار و شمارهی کسی را بگیر که محتوای خواستن را به اندازهی بلعیدن، مثل یکتمساح بفهمد
تیر میکشد شقیقهی خیابان از فقدان کلمات
از فقدان حیات
خیابان لبریز فحش است
خیابان از کلمه خالی ست
پنجره را ببند و فکر کن اتاق تو تنها کشتی تفریحی فنلاند است که باید به قطب برسد
یک تکه یخ بردار و به شقیقهات بگو تو دیگر درد را نمیفهمی
آپاراتچی خوبی شدهام
وقتی جهانم را از روی پرده برمیدارم
و در هجوم خیابان
در پی سایهای میگردم
که روزی جسم مرا بهدنبال خودش میکشید
درختان ِ بیصدا
صلیبهای ایستاده در مسیر تاریکی
تانگوی تکنفره بیلکنت همآغوشی
و ترافیکی که هرگز مرا با من نمیبیند...
آپاراتچی خوبی شدهام