موج میخورم
در اندیشهی باد لوار
منفورانه بر گردهی بادی عصبی سوارم
هوی
هوی
قبل از شلوغ بازی گردوخاک برمیخیزم
نمیتوانم با دلتنگی خراش روی گونهام کنار بیایم
و تو به هزار دلیل حروف میخی روی صورتم را علیه من بشورانی
گمات کردم
در صداهای انتزاعی
روی ماسه بادیها برایت نوشتم با خطهای باستانی
دوستت ندارم
عجین شدهام
با پوستت
با دریا که نقطهی تلاقی بوسههای سرگردان است
در جاذبهی اضطراب نگاه
نرمهی بوسه میآمد
تا الفبای میخی روی گونهام را بخواند
بخواباندم به دمر
و در ضلعی مخالف
پناه ببرد به عصیان عطری سرگردان در پیراهنم
از شاخهی لبهای بالایی
طغیان میکند دلتنگی
گسیل میکند پرندهای در گسل چشمانت
در امتداد بادهای بازیگوش به من میرسی
منی که
اناری جامانده بر شاخههای بالایم
ترک خوردی گنگیم
بر پوستهای که شکافخورده با درز قرمز لبانت
حماسهی انحلال دو نگاه است
که آنلاین است در اندیشهی بادهای کهن
دامنت را بردار از روی تلماسهها ی نامحسوس
شرح این حروف میخی از اندام خیالی تو نشئت میگیرد
فرو رفته ام در در ههای عمیق صورتم
دستانت را بردار
زخم گونهام
زخم سیب سرخی است که در بکارت ماه مفقود است