با احترام به ابوتراب خسروی و داستانِ مرثیهای برای ژاله و قاتلش
«شعری از من بخوانید با حضور ژاله و قاتلش»
کفِ اتاق زنی، رو به شاتی از ودکا
و مستْ، منجمد ِ چشمهاش، از نزدیک
خطوطِ منقطع خون به برف ِ بازویش
عبور زخمی قو ، از مسیرِ یک شلیک
[و نشر داغ خبر، از بریدهی کیهان]
به بیست و پنجم اردیبهشت ِ خون ریزش
برای بار چهارم به مرگ تن میداد
«زنی که آمدنش مثل ِ آی آمدنش»*
به جیغهای درونِ تنش، دهن میداد
[ نفیرِ ضرب گلوله به سینهی تهران ]
مرا به خلسه بچسپان به لب به لب از من
بچرخ روی تنم مستیِ عجیبت را
نبند چشم مرا سرنوشتِ کور و کبود
بیا اراده نکن ، حکمِ توی جیبت را
[به عاشقانهی قتلم خوش آمدی ستوان]
میانِ بوسهی آخر بیا درنگ کنیم
بیا که از تو بمیرم به شکل تازهتری
جنازه میشوَمَت بین تخت دفنم کن
تو خاک باش که زیرِ تنم به سر ببری
[شعاع ِ نور، تپانچه، دو روح سرگردان]
تمام سهم من از قصّه، کُشتنش بوده
زنی که بین خبرها، گلوله را خورده
به لمسِ مویِ طلایی، اجازه /«دستم کو؟»
بریده دست مرا، تیزِ حکم تا خورده
[کسی که دست ندارد، غرورِ مرد جوان]
بریز پنجره را سمت راه ِ ناممکن
تقاص سر بکِشد توی کوچه دادم را
نبند فکر مرا با کلیدی از تقدیر
چطور در ببَرم جانِ اعتقادم را
[پَر و پَر و پَر و پَر ، گوشه، گوشهی ایوان]
دو قویِ بال شده در مسیر یک شلیک
یکی که زنده شده، در دوباره جان داده
یکی که ریخته، پر، پر، هوای پاییز است
و تا همیشه شده، مرگ را نشان داده
[کسی که دست ندارد، بریده از ... ]
*حسین منزوی