شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

از موجود دوپایی که من بود
یک پا همیشه مردی بود که می‌رفت
و یک پا تمام ِ زن‌ها را طی می‌کرد.

و من زن‌های بی‌شماری زائیده‌ام
و دخترانم یا مرا نفرین می‌کردند
یا رو گردان از من به تو خیره...

دنیا پر از جنگ بود
اما جنگ من با تمام فرزندانم، بر سر تو ادامه داشت
که ازخون خودم می‌رفت.

از موجودی با پاهای زیبا که تو بودی
کسی نمی‌رفت و تمام ناخن‌هایم درد می‌کرد
زیر خراش ِ التماست که لعنتی نمان! برو!
و تو می‌دانستی
چشم‌هایت زیباست ، چشم‌های کوچکت زیباست.
پاهایت درد می‌کردند و تو باز می‌دانستی، چشم‌هایت زیباست اما پاهایت...
نمی‌روند.

یارای من!
مباد که خون فرزندانم به سمتی غیر از تو بریزد.
 

ستاره انصاری

تک نگاری

آموزگار عشق

آموزگار عشق

مهدی ایوبی

شاعر شهودها

شاعر شهودها

شوکا حسینی

شعرها

درخت برف، که در باغ، برگ و بار ندیده

درخت برف، که در باغ، برگ و بار ندیده

هادی خور شاهیان

به صبحی دیگر

به صبحی دیگر

محمود معتقدی

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

عادل سالم

از بریده‌ها

از بریده‌ها

شهین خسروی نژاد