بعد از مرگ هم به تو فکر میکنم
با عصبهای گرفتهی صورتم
و خیالاتی که هر روز صبح دوربین را روشن میکنند و داغ عزیزت را میآورند روی صفحه
روی صحنهی خلوت
«من بازوان شاعرانهام زخم خورده است» و باید سنگینی جای خالیت را بیندازم روی دوش کُندههای بلوط مازندران
جای وسیع سینهات را بابونه بکارم و زنبق زرد
دلم نمیآید بگویم بادستهایت میخواهم کجای دنیا را...
اما به یاد تو این شعر را تقسیم میکنم بین شاعران... دردمندان ...
و سُکر شاعرانهاش را هدیه میکنم به قلب بزرگ تو... به سیگارِ روشنِ لای انگشتهای کشیدهات...