شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

از جهنمت مران!

پاییز که سرازیر می‌شود از قلهک
باد شانه می‌زند و 
برگ‌هام می‌ریزند 
روی دو انار کوچک قرمز
 از بال‌زدن کبوتران جلد این خانه
- که سر، میان دو بال فرشته‌ای – 
ساق‌ها
پیچک می‌شوند روی پوست تنت
می‌خزم در خیابانی که پشت پنجره‌ی بارانی‌اش 
ترانه‎ی «جمعه»  گذاشته
برهنه می‎شوم در شالیزار
می‎دوم تا مترسکی با ته‎ریش 
و پاکت نامه‎ای در دست
به نشانی بهشت...
زیر پایم را نگاه می‎کنم
جهنم است !
و او... حواتر از آن نیست که آدمی را به بوسیدن سیبی حتی...
 

شهرام شهیدی

تک نگاری

شعرها

شب را که ورق بزنی

شب را که ورق بزنی

علیرضا ملک زاده

زیبایی‌اش را به خیابان می‌برم

زیبایی‌اش را به خیابان می‌برم

سیمین رهنمایی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

تمنا مهرزاد

 جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

بابک دولتی