پاییز که سرازیر میشود از قلهک
باد شانه میزند و
برگهام میریزند
روی دو انار کوچک قرمز
از بالزدن کبوتران جلد این خانه
- که سر، میان دو بال فرشتهای –
ساقها
پیچک میشوند روی پوست تنت
میخزم در خیابانی که پشت پنجرهی بارانیاش
ترانهی «جمعه» گذاشته
برهنه میشوم در شالیزار
میدوم تا مترسکی با تهریش
و پاکت نامهای در دست
به نشانی بهشت...
زیر پایم را نگاه میکنم
جهنم است !
و او... حواتر از آن نیست که آدمی را به بوسیدن سیبی حتی...