لب به سیگار داده و لم به صندلی
ضربگرفته با انگشتهاش... روی میز
تق تق... تتتق تق
تقی خورده به طوقیِ «باغ شاه»...
«براهیم» شد
عزماش که بارید بر «طنم»،
وزنم پایین آمد از استخوان لگن
مفاعیل شدم
زیرسیگاری برنزه ای در ایستگاه بین دندانقروچههاش
ترکهی فرّاش را خواب می دیدم
زبانم سرخ... سرم اسماعیل
دور میشدند رؤیاهام
چهارنعل میدویدم در کودکیهایم
«شمیران» بزرگ بود
من... یله با یالهای سیاهم در باد
«چالدران»اش بود «طنم»!
میتاخت .
اسب درشکهای شدم دور میدان دربند
پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ
پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ پیتیکپ
مهمیز میزد... میدویدم در بندم!
روبهرویم تپه ای که گمان میبرد دماوند است
پشت من میگذاشت، زین
وارونه میزد، نعل
مادیانی در اتاق دیگر شیهه میکشید
سم میکوبیدم به دیوار
سیگارش را میتکاند روی یالم که لـَـخت...
میشمرد جای خالی دندانها را
ده... بیست... سی... و دو سال
من بـُراقشده در چشمهاش
بفهمد کاش
پشت به زین قصه که شوم
من خواهد شد
و او را ورق خواهم زد... هفتبار
در اسطبل «باغ ملی»!